شهید «محمدرضا شادابی» از شهدای گرانقدر هشت سال دفاع مقدس و از کارکنان متعهد راهآهن بود. او که مسئولیت انتقال قطارهای حامل مهمات جنگی به جبههها را داشت بعد از رشادتهای فراوان سرانجام در حین انجام عملیات رساندن مهمات جنگی به رزمندگان در ایستگاه راهآهن اهواز به شهادت رسید.
در ادامه معرفی و بررسی پرونده شهدای راهآهن جمهوری اسلامی ایران، پایگاه خبری ریل نیوز با هدف آشنایی بیشتر با زندگی و مجاهدتهای این شهید با خانم سرکَهَکی همسر شهید، گفتگو کرده است:
فعالیت شهید در راهآهن:
در راهآهن اهواز بازدید کننده قطار بود و در قسمت تعمیرات قطار ساعات طولانیای کار میکرد و خیلی اوقات هم شب کاری داشت.
به شغل خود در راهآهن تعهد ویژهای داشت. حتی زیر بمباران هم کار خود را ترک نکرد.
پدر شهید هم راهآهنی بود و او نیز در قسمت تعمیرات لکوموتیوها به امور فنی مشغول بود.
خانواده و یادگاران شهید:
یادگاران شهید ۴ فرزند هستند که ۳ آقا پسر و یک دختر خانم از شهید برای من به یادگار ماندهاند.
اعزام به جبهه شهید:
همسرم مبارزههای انقلابی و فعالیتهای جهادی زیادی داشت و در جبهههای حق علیه باطل نیز حضور فعالی داشت.
او که سربازدید کننده قطارهای انتقال مهمات به مناطق جنگی بود با وجود همه خطرات شغلش تا آخرین نقطهای که ریل وجود داشت، پای کار انقلاب و دفاع مقدس ایستاد و علی رغم همه حملاتی که در طول مسیر به قطارها توسط جنگندههای بعثی انجام میگرفت اما کار خود را رها نکرد و سرانجام نیز با زبان روزه به فیض عظیم شهادت نایل آمد.
خاطرهای از شهید:
در ماه رمضان ۳ روز همسرم مریض شد و به همین دلیل نتوانست روزه بگیرد. بعدها شهید میگفت که بابت همان سه روز، بدهی دارد. قضای این سه روز نیز مصادف شد با شهادتش به این صورت که روز سومی که روزه گرفته بود در حین انجام عملیات انتقال مهمات جنگی به جبهه به شهادت رسید. شهید باورش این بود که حتی زیر بمباران نیز نباید ایستگاه را رها کرد و کارِ انتقال مهمات هر چقدر هم که سخت، باید انجام گیرد. در این حین البته ما را به مکان امنی برده بود که خیالش از جانب خانوادهاش راحت باشد.
روایت شهادت از زبان همسر شهید:
در تاریخ ۲۵ دی ماه سال ۱۳۶۵، در حمله سنگینی که به راهآهن اهواز شده بود، شهر اهواز و بالاخص ایستگاه راهآهن شهر مورد هجوم هواپیماهای جنگنده رژیم بعث قرار گرفته بود. همان روز ساعت ۱۱ و نیم ظهر بود که به اهواز برگشته بودم برای دیدار همسر و آوردن قدری لباس برای بچهها که آن حمله رخ داد و روزِ روشنِ اهواز، به تاریکی سنگینی شده بود. آن زمان خانهمان واقع در منازل سازمانی کنار ایستگاه بود و آن روز که میدانستم همسرم روزه هست برایش افطار آماده کرده بودم و چشم انتظار برگشت مرد خودم بودم که این چشم بهراهی هیچوقت به نتیجه نرسید.
در جستجوی همسر شهیدم…
بعد از اتمام بمباران نیز، به محوطه ایستگاه راهآهن اهواز رفتیم و بین قطارها، ریل را مستقیم گرفتیم و به جستجوی شهید ادامه دادیم. صحنههای خیلی بدی بود و حوض خونی از شهدا ایجاد شده بود که حین انجام کارشان به شهادت رسیده بودند.
بعد از بمباران هوایی بعثیها سرانجام بعد از ۲ روز، پیکر همسر شهیدم پیدا و روز بیستوهفتم دی ماه سال ۱۳۶۵ در قطعه شهدای اهواز (بهشت آباد) به خاک سپرده شد.